برسامبرسام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

شاهزاده کوچولو

              قلب فرشته ام تمام حجم خیالم از تو لبریز است ماچ

چقدرزود بزرگ شدی💙💚💓👨❤❤

امروز صبح که بیدار شدم،ناخوداگاه هوس کردم بعد ازمدتهای طولانی یه سر به نی نی سایت بزنم حقیقتش کلی با خودم کلنجار رفتم تا اسم کاربری وپسوردم یادم اومد،وارد سایت که شدم کوهی از خاطرات برام زنده شد.مخصوصا با دیدن تاپیکی که زده بودم که دوستان منم دادرم مامان میشم حس اون روزا کاملا برام زنده شد،حتی بوی اون روزا خورد به مشامم.وارد وبلاگت که شدم همه مطالبو مرور کردم ،واقعا که داشتم پرواز میکردم و لبریز از عاشقانه هات شدم.پسرعزیزم مشغله های زندگی مدت طولانی منو از آپدیت کردن وبلاگت محروم کرده بود ومن از این جهت متاسفم.....😟😟حالا دیگه برسام نازنین من سه سال و دو ماهشه و من این وسط کلی خاطره ناگفته دارم😯😯😯😯😯  
30 آبان 1394

آتلیه میناز

بالاخره اولین جمعه بهمن ماه سال 92 رسید روزی که قرار بود خاطرات آخرین روزهای بارداریم ثبت بشه. و چقدرمن خوشبختم با وجود داشتن این خانواده 4 نفریمون دیگه این روزها برسام جونم هم منتظر رسیدن برادر کوچولوشه. "این هم یکی  از عکسهایی که مهرناز راد تو استودیو میناز زحمتشو کشید ن "                  ...
22 فروردين 1393

به نام ایزد منان

امروزتولد 8 ماهگی پسرنانازم ه                                                                                                                                                &nb...
21 بهمن 1392

عاشقتم

یک همیشه 1 است.شاید در تمام عمرش نتوانسته بیش از 1 باشد... اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد: 1-دنیا  1-سرنوشت  1-خاطره  1-عشق  و 1 عزیز مثل تو برسامم   ...
21 بهمن 1392

بارداری

"پسر گلم مامان این وبلاگو زمانی برات درست کرد که 8 ماهت تموم شد امیدوارم یه روزی که بزرگ شدی و خودت خاطراتت رو خوندی برات لذت بخش باشه." پسر عسلم مامان روز اول بهمن سال 90 که فهمید فرشته اش تو دلشه از خوشحالی نمی دونست چی کار کنه ولی برای اینکه خیالش راحت شه و خبر اومدنت رو به همه بده تا روز 5 بهمن که بره آزمایش بده و جواب قطعی رو بگیره منتظر موند.نگه داشتن این راز زیبا و بزرگ حتی برای 5 روز هم خیلی سخت بود ولی بالاخره گذشت و وجود نازنینت قطعی شد. حالا دیگه باید 9 ماه صبر می کردم تا صورت نازنینت رو ببینم.9 ماه پر از خاطره و هیجان.آزمایش غربالگریت رو هفته 13 و 15 بارداری تو آزمایشگاه نیلو انجام دادم واز اون بابت هم خیالم تخت شد......
21 بهمن 1392

با تولدت برسام قشنگم درتاریخ 91/6/28 به زندگیمان روح بخشیدی

برسامی نفس مامان وباباش روز سه شنبه 91/6/28 ساعت '12/55 ظهر در بیمارستان مهر "با وزن 2950 و قد 50 و دور سر 35 و دور سینه 32"  و با گروه خونی +A به دست آقای دکتر خسرو خطیبی و دستیاریه همسرشون خانم دکتر میترا رحمانی متولد شد و مارو فردا صبح از بیمارستان مرخص کردن. شکر خدا فرشته مامان اصلا زردی نداشت .عسلم زمانیکه 5 روزش شد بردیمش واسه غربالگری بعدم باباش رفت به اسم قشنگش (برسام عقلمند) واسش شناسنامه گرفت."ولی یارانه اشو ثبت نکرد" تو  8 روزگیش بند نافش افتاد بعدم که وقتی 29 روزش شد برای سنت مبارکه ختنه بردیم پیش دکتر خطیبی بیمارستان مهر و پسرم کل اون روزو سوزش داشت و گریه می کرد تا سرانجام حلقه نی نی کوچولوم 11 روز بعد افتاد....
21 بهمن 1392

سلامی به زیبایی بهار

حالا دیگه با تولد پسر نانازمون دنیای ما هم رنگی شده برسام با ورودش به زندگی ما شور و شوق وصف ناپذیری بخشید و تمام هستی مامان وباباش شد.... من یه مادرم که عاشقانه پسرم رو می پرستم و عاشق این آرامشی هستم که در کنار پسری و بابایی مهربونش به دست آوردم. همراه این دو مهر خداوند هر روز خوشبختی رو لمس میکنم و با نوشتن خاطرات فرشته عزیزم دوست دارم لحظات شیرین بزرگ شدنشو ثبت و همیشگی کنم.. نفسم با عرض معذرت من از تولد 8 ماهگیت شروع به نوشتن خاطراتت کردم امروز عسلم8 ماه و 17 روزشه عزیز دلم واکسن سه دوره قبل یعنی بدو تولدت و ماه 4 و 6 رو که زدیم اصلا بی تابی نکردی ولی چشمت روز بد نبینه روزی که واکسن 2 ماهگیت رو...
21 بهمن 1392

اولین ها

" مرد کوچولو لقبیه که همه تو اولین برخورد به قشنگ مامان میدن بس که عسلم آرومه" برسامم وقتی شروع به غذا خوردن کرد که 5 ماهشو تموم کرد "ماشالاه" نفسم وقتی تونست بدون کمک بشینه که 6 ماه و 4 روزش بود "ماشالاه" عسلم وقتی تونست 4دست و پا راه بره که 8 ماه و 4 روزش بود "ماشالاه" جیگیلم وقتی اولین مرواریدش جیک زد که 8 ماه و 29 روزش بود "ماشالاه" واما پسملم برای بار اول تو زندگیش  18 اردیبهشت 92 مریض شد یه سرماخوردگیه شدید که 11 روز طول کشید "بر چشم بد لعنت" ...
21 بهمن 1392